این نوشته صاحب دارد.

ساخت وبلاگ

ولی من با خودم آشتی بودم.

من عاشق بارون و هوای تازه بودم.

من از ته دل شاد بودم.

حتی وقتی اسمت میوفتاد رو موبایلم هم از ته ته دلم خوشحال بودم.

آخه تو بودی که بهم گفتی می‌شه بهت اعتماد کنم.

تو بهم یاد دادی تهران چه جاهای قشنگی داره.

بهم گفتی فقط با من حرف می‌زنی...

تو بودی.

خود خود تو.

می‌دونی چیه؟

باور کن، من با خندیدنت می‌خندیدم و با گریه‌هات گریه می‌کردم.

بعدش...

خیلی عجیبه که بعدش،

همین "تو"یی که می‌شناختم،

یهویی یه کاری کردی بدونم اضطراب چیه.

تو یه کاری کردی که بلد شم چجوری از خودم و هر چی ستاره‌ست بدم بیاد.

تو یه کاری کردی فکر کنم که به اندازه کافی خوب نیستم.

تو،

یهویی اولین گریه‌های از ته دلِ من رو به اسمِ خودت زدی.

تو واقعا واقعا یهویی من رو بزرگ کردی.

تو نمی‌دونی...

ولی من دیگه نمی‌تونم به کسی اطمینان کنم.

تو بدجور من رو خونه نشین کردی.

آفرین بهت.

آفرین که هنوز انقدر خوبی

که باز هم تموم نوشته‌های من شده "تو".

من فقطِ فقط یه گوشه می‌شینم و به حال خوبِ تو نیگا می‌کنم.

و به احمقانه‌ترین شکل ممکن، باز هم با خنده‌هات شاد می‌شم و با گریه‌هات گریه می‌کنم.

با همه اینا،

من از خدای بزرگم برای تو فقط آرامش می‌خوام.

حتی به قیمت آروم نبودنِ خودم.

هر چی هست مال تو.

هر چی آرزوی خوبه مال تو... .

قلب گل...
ما را در سایت قلب گل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghalbegola بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 16:15